مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

روز های زندگی من

اثاث کشی

فردای پاتختی عمه سارا شروع به اثاث کشی کردیم و مامان شعله ودایی جواد و باباعباس اومدن کمکمون و با کمال تعجب و همچنین شرمندگی ما عمه سارا و عمو حمید هم اومدن و هر کاری کردیم نرفتن و کلی کمکمون کردن کارگر اومد و وسایل رو انتقال دادیم طبقه ی بالا و رفتیم خونه ی مامان ثریا چون من و عمه سارا عصری می خواستیم بریم خونه سمیه جون دختر دایی بابا میثم مولودی مامانم هم کلی حرص خوردن که کارات مونده بی خیال داری می ری مولودی ولی واقعاً اینقدر خسته بودم که دیگه کشش اثاث کشی نداشتم رفتیم یه ذره شاد بشیم شب موقع برگشت مامان ثریا و بابا ناصر و عمو حمید اومدن خونمون و من و عمه سارا از مولودی اومدیم و یه ذره خونه رو چیدیم دیروز صب...
16 آبان 1391

عروسی عمه سارا

شکر خدا که بالاخره عروسی عمه سارای نازنین به خوبی و خوشی تموم شد و دیشب ساعت 9 هم کارای خونه ی ما به طور کامل تموم شد ولی اینقدر خسته بودم که نتونستم بیام بنویسم شب قبل از عروسی عمه سارا و مامان ثریا و بابا ناصر و عمه ایران دوست داشتنی (عمه ی بابا میثم) اومدن خونمون، اونم چه خونه ای درب و داغون و بهم ریخته همون دم در دیدیمشون و سلام علیک کردیم و رفتیم دنبال لباس مهدیار و لباس خودم کت و شلوار مهدیار رو داده بودیم خیاط آستین هاش و شلوارش رو تو بذاره که هنوز آستینش بلند بود رفتیم دم مغازه و با اصرار و خواهش تا ساعت نه منتظر شدیم تا لباس پسرم آماده شد و بعد به سمت اندیشه کرج رفتیم که لباسم رو داده بودم به خانم دوست بابا عباس که خیا...
16 آبان 1391

مامانی فدات

دیروز صبح که آقا مهدیار می خواست بره مهدکودک پرسید امروز روز چیه بهش گفتم امروز عمو محمود (عمو موسیقی) میاد مهدکودکتون  هر وقت بهش می گم عمو موسیقی میاد میگه اسمش عمو محموده نه عمو موسیقی دیروز پرسید مامان چرا به عمو محمود می گی عمو موسیخی، اون که موهاش سیخ نیست الهــــــــــــــــــــــــــــــــی مامانی فدات بشه کلی قربون صدقه ش رفتم و گفتم پسرم موسیقی نه موسیخی موسیقی یعنی آهنگ یعنی شادی (آخه یه ذره عمو محمود کچل هم هست بچه م تعجب کرده که چرا ما موهاش رو سیخ می بینیم ) ...
16 آبان 1391

مشغولیم حساااابی

ایشالا که همه ی خونه ها شادی باشه این روزا حسابی هم مشغول پروژه ی طولانی اثاث کشی هستیم که تمومی نداره (خوبه حالا یه طبقه می خوایم بریم بالاتر اگه از یه شهر به یه شهر دیگه می رفتیم چی می شد خدایا نخواستیم عروج کنیم، تو این دنیا یه طبقه هم پائین تر بردی عیب نداره اون دنیا ببرمون بالا)و هم مشغول تدارک برای عروسی عمه سارای نازنین مهدیار جون چند روز پیش رفته بودیم لاله زار برای خرید لوستر، رفتیم تو فروشگاهی که فقط یه برند رو داشت لوسترهای بسیار زیبایی داشت که من و بابایی گفتیم فکر کنیم خیلی گرون باشه ولی رفتیم داخل تا اطمینان پیدا کنیم قیمت لوسترها رو دیدیم و بابایی گفت غیر منطقی این لوستر کوچولو سیزده میلیون باشه و لوسترها...
6 آبان 1391

عید قربان مبارک

عید قربان مبارک به حق خداوندی که دعای «رب هب لی من الصالحین» ابراهیم را اجابت کرد و همان فرزند را عامل سربلندی در برابر آزمونش قرار داد. دعاهایت مستجاب انشااله سربلندي ابراهیم، آرامش اسماعیل، امیدواري هاجر، عطر عرفه وبركت عید قربان رابرایتان آرزومندم امیدوارم امروز غمهایتان قربانی شادیهایتان گردد. ...
5 آبان 1391

شاهکار آقا پسر

اینم شاهکار مهدیار جون وسط این همه کار برای اثاث کشی پریشب سر کامپیوتر بودم که دیدم مهدیار جون زحمت کشیده و از توی تشک های مبل الیافش رو بیرون کشیده و داره برف بازی می کنه کلییییییییی خوشم اومد و دویدم دوربین آوردم تا وسط برف ها عکس بندازه عکسا که تموم شد دیدم مهدیار جون هنوز دل نمی کنه یه لبخند ژکوند زدم و یه هواااااااااار با این عبارت: مهدیااااااااااااااااار، میثممممممممممممممم بیا بگیرش خونه م رو نابود کرد با کلی دردسر بابا میثم مهدیار جون رو دستگیر کرد و کشتی گرفتن تا من الیاف رو جمع کردم و دوباره توی تشک های مبل بیچاره م جا دادم که باز هم فرار کرد و اینبار دیگه واقعاً گریه م داشت در میومد اینم سند و مدرک خراب کاری پسرم ا...
2 آبان 1391